فکر نکنید دیگران احمقند! (داستان پندآموز)
عتیقه فروشی در روستایی به منزل رعیتی ساده وارد شد. دید کاسهای نفیس و قدیمی دارد که در گوشهای افتاده و گربهای در آن آب میخورد.
با خود گفت اگر قیمت کاسه را بپرسد رعیت ملتفت میشود و قیمت گرانی بر آن مینهد. پس رو به رعیت کرد و گفت: عموجان چه گربه قشنگی داری؛ حاضری آن را به من بفروشی؟
رعیت گفت: چند میخری؟
– یک درهم.
رعیت گربه را گرفت و به دست عتیقهفروش داد و گفت: خیرش را ببینی.
عتیقهفروش پیش از خروج از خانه قیافه خونسردی به خود گرفت و گفت: عموجان این گربه ممکن است در راه تشنه شود، بهتر است کاسه آب را هم به من بفروشی.
رعیت گفت: قربان؛ من به این وسیله تا به حال پنج گربه فروختهام. آن کاسه، فروشی نیست!
منبع:داستانک
The post
لینک فایل دانلود مقاله و تحقیق پیرامون الکل و الکل شناسی(word) 30 صفحه جامع و کامل
لینک فایل دانلود مقاله و تحقیق پیرامون الکل و الکل شناسی(word) 30 صفحه جامع و کامل
مدرسه پاییزه مغز و اعصاب برگزار می شود
مدرسه پاییزه مغز و اعصاب برگزار می شود
رعیت ,پندآموز ,گربه ,فکر ,داستان ,نکنید ,فکر نکنید ,احمقند داستان ,داستان پندآموز ,نکنید دیگران ,دیگران احمقند ,احمقند داستان پندآموز ,دیگران احمقند داستان ,نکنید دیگران احمقند
درباره این سایت